قرار مصاحبه ساعت ۹ صبح در دفتر کارش در طبقه ششم ساختمان بازرگانی، صنایع، معادن تهران. اتاقی باشیشه های بزرگ که در پشت آن فضای سبز زیبایی به چشم می خورد. ظهیری که حالا نام پدر غذای ایران را به دوش می کشد ۸۳ بهار زندگی را پشت سر گذاشته اما هنوز شاداب و پرطراوت است. با چهره ای خندان در چهارچوب در ظاهر می شود. وارد اتاق کارش که می شوی اولین چیزی که به چشمتان می خورد لوح های تقدیر ردیف شدهای است که روی میز کارش چیده شدهاند و هر کدام حاصل تلاش او در عرصه کارآفرینی و غذاست. تابلویی روی دیوار خودنمایی میکند که یک بیت شعر زیبا و پرمعنی روی آن نوشته شده است: ” استخوان تن من نرم شد از گردش چرخ / تا در این کهنه سرا صاحب نامی شده ام” این تابلو بیشتر اینکه یک تابلوی تزئینی باشد، نتیجه سالها تلاش و کوشش بینانگذار مهرام است که در دو بیت خلاصه شده، اگر مصاحبه را به دقت از نظر بگذرانید، متوجه می شوید او چقدر تلاش کرده تا به قول این بین ” در این کهنه سرا صاحب نامی شده است”.
در سن کم کار را شروع کردم
شاهرخ ظهیری حدود ۱۷ سال است که به عضویت اتاق بازگانی و صنایع و معادن تهران درآمده است، البته بیشتر شهرت او به دلیل تاسیس شرکت مهرام است. ظهیری کارآفرینی است که برای اولین بار سس مایونز را وارد ایران کرد تا ذائقه مردم با این نوع مواد غذایی آشنا شود.
اما ماجرای شاهرخ ظهیری و شکل گیری صنایع غذایی مهرام به همین سادگی رخ نداده و استارت پایه گذاری آن به سالها پیش بر میگردد. قبل از وارد شدن به حیطه کاری موسس مهرام از او می خواهیم کمی درباره خودش صحبت کند:” متولد سال ۱۳۰۹ در ملایر هستم. زمانیکه ۴ سالم شد پدرم که رئیس ادراه دارایی بود به قم منتقل شد اما ۱۴ سال بعد او را بخاطر ابتلا به بیماری سل جانش از دست داد.
من در آن زمان در مقطع دبیرستان درس میخواندم اما مرگ ناگهانی پدر باعث شد به ناچار ترک تحصیل کنم و با همان مدرک دیپلم ردی که داشتم به استخدام اداره فرهنگ (اداره آموزش و پرورش فعلی) درآمدم و به عنوان معلم سال سوم دبستان مشغول به کار شدم.”
ظهیری در حالیکه مشغول مرور خاطراتش است، لبخندی می زند و از اولین حقوقش صحبت می کند که برای او برکت زیادی به همراه داشت:”اولین حقوق من ۶۴ تومان بود. ازآنجایی که فرزند ارشد خانواده بودم باید مقداری از آن پول را بابت کرایه خانه و کمک خرج به خانوادهام میدادم. البته حقوق من خرج خانه را نمیداد و حقوق ۴۰۰ تومانی بازنشستگی پدرم، پولی که از برداشت زمین های انگورمان در ملایر و کامیونی که پدرم آنرا به راننده داده بود باعث شده بود ما زندگی خوبی داشته باشیم.”
درس دادم و درس خواندم
موسس شرکت مهرام معلم بود و تدریس و سرکار داشتن با بچه ها این انگیزه را برای او بوجود آورد تا تصمیم بگیرد درس بخواند. او وارد حوزه شد و دروس حوزوی خواند و قواعد عربی را آموخت و توانست دوره دبیرستان را به پایان برساند:” بعد از اینکه درسم در مقطع دیپلم به اتمام رسید متوجه شدم علاقه زیادی به درس خواندن در حوزه حقوق دارم، به همین دلیل روز و شب درس خواندم و در نهایت بین ۱۵۰۰۰ هزار متقاضی جزء ۱۰ نفر اول برگزیده شدم.
آن سال دانشگاه تهران قبول شده بودم اما کارم هنوز در قم بود به همین خاطر باکلی دوندگی توانستم از قم به کرج انتقالی بگیرم هر چند باز هم برای رفت و آمد از تهران به کرج مشکلات داشتم. درخواستهای بیشمار من جواب داد و توانستم انتقالیام را به شمیرانات بگیرم.”
انتقالی شاهرخ ظهیری به تهران علاوه بر امتیازی که برای او داشت، مشکلاتی هم ایجاد کرد:” من در ئو دبیرستان پسرانه جم و دخترانه جنت در قلهک تهران تدریس را ادامه دادم اما انتقالم به تهران باعث شد کسری حقوق پیدا کنم چرا که در آن زمان کار در تهران یک امتیاز بالا به شمار می آمد و به همین خاطراز حقوق کارمندان کسر میکردند.”
کسری حقوق ظهیری را به فکر کار دوم انداخت و او تصمیم گرفت برای وارد کار دیگری شود:” برای جبران کسری حقوق به یکی از دوستانم گفتم برایم کاری پیدا کند. او هم مرا به یکی از دوستانش به اسم هراتی صاحب کارخانه درخشان یزد معرفی کرد.
آن زمان در کنار دانشگاه رفتن و تدریس کردن، تصمیم گرفتم در فروشگاه هراتی هم کار کنم. هر روز صبح در مغازه را باز می کردم و تا رسیدن بقیه کارگران، مشغول آب و جارو کردن مغازه میشدم تا اینکه ماجرایی در فروشگاه رخ داد و مسیر زندگی من عوض شد.”
تجربه کارآفرینی
اتفاقی که مسیر زندگی ظهیری را عوض کرد جر و بحثی بود که بین صندوق دار و حسابدار فروشگاه رخ داد:”مدتی از کار کردنم در بزازی گذشته بود که یک روز صندوق دار و حسابدار فروشگاه با هم دچار اختلاف حساب شدند و جرو بحث بین آنها بالا گرفت و نزدیک بود با هم گلاویز شوند. همان موقع بود که ناگهان فکری به ذهنم رسید. از حسابدار خواستم یک کپی از فاکتورهای فروش به من بدهد او هم قبول کرد.
چند شب فاکتورها را بالا و پایین کردم تا اینکه مشکل را فهمیدم. حالا باید یک راهحل پیدا می کردم. اولین کاری که به ذهنم رسید نظم و ترتیب بخشیدن به به لیست های فروش بود. به این شکل که برای هر گروه از اجناس کد معینی مشخص کردم و متراژهای پارچه را با قیمت برایشان نوشتم. با این لیست دیگر هیچ اختلاف حسابی پیش نمی آمد و همین کار من باعث شد مشکلی که فروشگاه سالهای سال با آن دست به گریبان بود برطرف شود.”
مدت زیادی طول نکشید که خبر طرح جدید شاهرخ به گوش هراتی صاحب فروشگاه رسید و او دردانه صاحبکارش شد تا اتفاقی دیگر رخ داد و پای ظهیری به دنیای اقتصاد و بازار باز شد.
نامه ای از شهربانی
ظهیری که حالا معتمد هراتی صاحب فروشگاه شده بود و همچنان به تدریس در مدرسه ادامه می داد و بقیه زمانهایش را در فروشگاه به سر میبرد و به قول خودش با همان حقوق بخور و نمیر روزگا را سپری میکرد تا آن روز و ماجرای شهربانی.
با اینکه سالهاست از آن ماجرا می گذرد اما وقتی شاهرخ ظهیری به یاد آن روزگار می افتد خنده شیرینی روی لبانش می نشیند. او می گوید:”یک روز وقتی هراتی وارد فروشگاه شد حسابدار یک نامه که از طرف شهربانی کشور آمده بود را به او داد. وقتی هراتی نامه را خواند صورتش قرمز شد و با عصبانیت تمام شروع به داد و بیداد کرد. در نامه نوشته شده بود در سال جدید شهربانی دیگر از او پارچه نمی خرد و این یعنی ۳ میلیون متر پارچه روی دستش باقی می ماند.
آنجابود که به خودم گفتم باید کاری کنم تا لیاقت خودم را نشان دهم. به همین خاطر فردای آن روز، نامه را از حسابدار فروشگاه گرفتم و به شهربانی رفتم. دو روز تمام وقت گذاشتم تا سرانجام توانستم تنها برای ۱۰ دقیقه به دفتر تیمساری بروم که نامه را نوشته بود. آن روز هیچ وقت از یاد نمی برم. وقتی وارد اتاق تیمسار شدم آنقدر دفتر کارش باشکوه و بزرگ بود که از ترس تمام استخوان هایم شروع به لرزیدن کرد.
از آنجایی که هدفم برایم مهم بود سریع خودم را جمع و جور کردم و به سمت میز تیمسار رفتم. وقتی از من علت حضورم پرسید کارت دانشجویی ام را به همراه نامه به او دادم و گفتم اگر طبق این نامه شما از ما پارچه نخرید من و تعداد زیادی کارگر دیگر از نان خوردن می افتیم این درحالی است که همه ما سعی می کنیم بهترین پارچه ها را با قیمت مناسب تحویل شما دهیم. آن روز خدا با من یار بود وقتی آن تیمسار صحبتهایم را شنید گوشی تلفن را برداشت و به آجودانش گفت :«دستور میدهیم مجددا از شرکت درخشان یزد پارچه خریداری شود»وقتی نامه را بعد از چند روز به دست هراتی دادم در آن زمان ۵۰۰ تومان پاداش گرفتم. در آن روزگار با این پول می توانستی یک فلوکس واگن نو بخری.
اولین “بی ام و” ام را سوار شدم
کارآفرین ۸۳ ساله ایرانی درباره روند موفقیتاش میگوید:”هراتی و فروشگاه درخشان یزد پله صعود من به موفقیت های بعدی بود. بعد از ماجرای شهربانی و پارچه ها، هراتی حساب ویژه ای روی من باز کرد و چند سال بعد به خاطر موقعیت مالی مناسبی که داشت یک شرکت بزرگ به نام ماشین های فلاحتی راه انداخت و توانست انحصار “بی ام و”، سواری “کاوه” و هم چنین “تراکتور را از آلمان و انگلیس بگیرد و من به عنوان مدیر فروش و ترخیص کننده در این شرکت کار کنم. علاوه بر کار مناسبی که نصیبم شده بود، من اولین نفری بودم که در ایران توانست سوار “بی ام و” وارداتی شود.
من شیخ کانوا هستم
کانوا به زبان محلی معادل همان CONVOYبه معنای انتقال دهنده و شیخ هم به معنای رئیس است. این اسمی بود که راننده های محلی و اهالی خرمشهر به شاهرخ داده بودند چرا که او برای ترخیص این ماشین ها همیشه به خرمشهر می رفت. او در خصوص این کار میگوید:”نباید به موتور خودروها فشار وارد می شدبه همین خاطر باید طبق شیوه ای خاص آن ها را به سمت تهران می آوردیم و من همیشه پیش قراول ماشین ها بودم تا طبق برنامه ریزیهایی که شرکت کرده بود مسیر بوشهر به تهران بپیماییم.”
در کنار کار کردن، ظهیری از درس خواندن غافل نشد و توانست ظرف موعد مقرر لیسانسش را بگیرد و همزمان به عنوان مشاور هم در مدرسه کار کند. هوش و ذکاوت این مرد باعث شد او بین بزرگان عرصه اقتصاد اسم و رسمی برای خودش پیدا کند:”زمانی که ۳۵ سالم بود آقای صراف زاده رئیس کمیسیون مجلس یکی از تجار بزرگ ایرانی یک هولدینگ راه اندازی کرده بودند از من دعوت کردند تا به عنوان مدیر یکی از شرکتهایشان که در زمینه فروش محصولات کشاورزی فعالیت داشت مشغول به کار شوم و معاون یکی از روسای دیگر هم باشم.
روزی که به دفتر صراف زاده رفتم به من گفت «شنیده ام خیلی سرو صدا کردی و آوازه ات خیلی از جاها پیچیده است حالا باید در شرکت ما کار کنی» این شد سرا آغاز کار من با رجال بزرگ کشور. روزها هم به کارهای شرکت می رسیدم و هم به عنوان معاون به اینطرف و آنطرف سر می زدم.
هر روز صبح سوار ماشین می شدم از خانه ام که در میدان ژاله بود به به محل کارم میرفتم. بعد از مدتی صراف زاده به من پیشنهاد داد وارد تجارت صنایع غذایی شویم و من هم به عنوان یکی از سهام داران مشغول کار شوم. آنقدر شوق و ذوق داشتیم که حتی اسم شرکت را هم انتخاب کردیم. اسمی که بتوان در زیر گروه شرکت ماه قرار بگیرد و از همین جا بود که پایه های شرکت مهرام چیده شد. بعد از مدتی همه چیز برای تاسیس مهرام روبه راه شد.
شرکت مهرام آغاز به کار کرد
همه چیز در زندگی کاری ظهیری رو به پیشرفت بود تا اینکه اتفاقاتی دست به دست هم دادند و او تصمیم گرفت از شغلش استعفا بدهد:”در زمان کارم ماجرایی پیش آمد که استعفا دادم. بعد از مدتی به استخدام شرکت آب و برق درآمدم و چند سالی رابه رشت رفتم ودر جایگاه مدیریت مالی و ذیحسابی آب و برق گیلان مشغول بکار شوم اما علاقهای که در من نسبت به بازار و تجارت وجود داشت را نمیتوانستم فراموش کنم.
به همین دلیل بعد از چهار سال وقتی آقای یعقوبی یکی از دوستان و سرمایه دارانی که در بازار با او آشنا شده بودم به من پیشنهاد کار داد بلافاصله درخواست او را قبول کردم و با هر زحمت و سختی بود توانستم برخلاف میل مسئولان استعفا بدهم و دوباره به تهران برگردم و شرکت غذایی مهرام را راه اندازی کنم”
سال ۱۳۴۹ بود که صنایع غذایی مهرام شکل گرفت. اما هنوز غذاهای کنسرو شده در ایران رواج پیدا نکرده بود و بیشتر مردم دوست داشتند از مواد غدایی تازه استفاده کنند تا اینکه یک پیشنهاد سازنده ورق روزگار را برای ظهیری برگرداند و افق تازه ای را به روی او گشود. این اتفاق تازه چیزی جزء وارد کردن سس مایونز به سبد کالای خانواده ایرانی نبود:”آن زمان برای مدت کوتاهی به اداره ذی حسابی بهداشت و اداره ذی حساب ورزش رفتم انگار این کارهای کلیشه ای دوست نداشت دست از سر من بردارد تا اینکه شاه دستور داد مدیران دولتی که به غیر از منسبی که درآن هستند به کارهای اقتصادی هم مشغول هستند یا استعفا بدهند و یا کار اقتصادی خود را کنار بگذارند و این مسئله موجبات بازنشستگی من در سال ۵۱ را رقم زد.
خوبی بازنشستگی برای من این بو که میتوانستم تمام فکرم را معطوف مهرام کنم. آن زمان باجناقم به همراه یک ایرانی دیگر برای ادامه تحصیل به امریکا بورسیه شده بود و در شرکت کرافت KRAFT (شرکت معروف در صنعت غذایی که محصولاتش را به تمام دنیا صادر می کرد) کار می کرد به همین خاطر پیشنهاد داد تا در ایران تولید سس مایونز را آغاز کنیم. ابتدا مخالفت کردم اما آنقدر برایم از منفعت و بازار فروش سس مایونز گفت که تصمیم گرفتم تولید آن را در ایران و درکارخانه مهرام که در جاده قزوین بود راه اندازی کنم.”
سس مایونز را هیچ کس نمی شناخت
ظهیری با هر ترفندی که بود خط تولید سس مایونز را در ایران راه انداز ی کرد اما برای اینکه سس را وارد سبد غذایی خانواده کرده و رغبت مردم را برای مصرف آن زیاد کند هنوز راه زیادی در پیش داشت. همین مسئله موجب شد او به فکر یک کارآفرینی جدیدی دیگر افتاد اما اینبار تبلیغات غیر مستقیم که ماجرای آن بسیار تعجب برانگیز بود:” شب وروز در فکر این بودم که که بتوانم راهی برای شناساندن سس به ایرانی ها ابداع کنم تا اینکه یک جرقه در ذهنم خورد. روزها کامیون پخش محصولات اجناس را از پیچ شمیران شروع می کرد. هر روز صبح به تعدادی از اقوام و دوستان ۵۰ تومان می دادم تا پشت سر کامیون راه بیافتند و سس مایونز را خریداری کنند.
دیدن این منظره برای مغازهدارها باعث شده بود آنها با خودشان بگویند هنوز جنس از ماشین پیاده نشده مردم برای خرید آن صف می کشند، چه برسد به اینکه در مغازه باشد. آنها با فکر پرفروش بودن جنس شروع کردند به سفارش دادن این کالا:” من با این تکنیک میزان فروش سس را بالا بردم اما این تنها تاکتیک من نبود. علاوه بر آن تبلیغ غیر مستقیم به هر کدام از ماموران پخش گفتم که تاریخ تولد هر کدام از مغازه دارها را ثبت کنند با این کار لیست بلند بالایی از تاریخ تولد مغازه دارها داشتیم و در روز تولد هر کدام ازآنها یک دسته گل بزرگ به همراه یک کارت تبریک برایشان می فرستادم همین کار باعث شد فروش مهرام بالا برود و اسم و رسمی در بین مردم پیدا کند.
کارآفرینی از نوع دیگر
یکی دیگر از کارهای ظهیری این بود که ماشین آلات صنایع غذایی را از کشورهای اروپایی وارد ایران می کرد و آن را تحت اختیار مهندسان کشور می گذاشت تا با مهندسی معکوس بتوانند دستگاهی مشابه آن را بسازند و به کارخانه های دیگر بفروشند. با این کار او هم دستگاه های جدیدی وارد عرصه کار می کرد و هم رقابت را در بین محصولات شرکت ها به راه می انداخت.
مهرام بعد از چند سال تبدیل به ۷ کارخانه بزرگ شد و در شهرهای جیرفت کارخانه گریپ فروت، در تنکابن کارخانه کنستانتره آب میوه، در قزوین کارخانه تولید سرکه( اولین کارخانه سرکه سازی درایران)،کارخانه کنسرو قارچ و سبزیجات در جاده بهشت زهرا و چند کارخانه دیگر راه اندازی کرد.
حالا شاهرخ ظهیری ۱۷ سال است از شرکت مهرام خارج شده و کار را به نیروهای جوان تر سپرده است و در اتاق بازرگانی تهران و در قسمت کارآفرینی مشغول به کار می باشد. اماسن بالای او و بازنشستگی اش باعث نشده دست از کار بکشد. او با بازنگری در قانون صنعت غذا توانسته عنوان “پدر غذا” را بدست بیاورد و حتی در همین چند هفته اخیر از طرف وزیر تعاون به عنوان کارآفرین نمونه بازنشسته لوح تقدیر را دریافت کرده است.
ظهیری صداقت، پشتکار، اندیشه خلاق را رمز موفیت خودش می داند و می گوید :من هر سه اصل را در زندگی ام اجرا کردم و حتی آن ها را به دو فرزندم یاد دادم و در حال حاضر هم دختر و هم پسرم پایشان درست جای پای من گذاشته اند.”
به نقل از مجله سرنخ (همشهری)