همان اول مصاحبه نیم نگاهی به دستگاه ضبط در دستم می کند و می گوید «اگر کم تر از دو گیگ حافظه داشته باشد، فول می شود…» و این یعنی «علیرضا رضائی عارف» برگزیده انواع و اقسام جشنواره های کارآفرینی که در چندسال اخیر برگزار شده، کلی حرف دارد از نوآوری هایی که به قول خودش همه ملی و فرا ملی است. رضایی ۳۵ ساله و ساکن همدان که ذهنش پر از ایده های خلاق است، تنها ۴ طرح را توضیح می دهد درحالی که ۱۷ ایده مختلف در ذهنش دارد و می گوید: اگر بخواهید همه شان را آنالیز می کنم و هرکدام را که گفتید کاربردی نیست از لیستم خط می زنم.اما مطمئن باشید تمام این ۱۷ طرح ملی و فرا ملی است…او خیلی حرف برای گفتن داشت و صفحه ما ناتوان از انعکاس همه حرف هایش …
گفتگوی صفحه نسل سوم روزنامه کیهان با این کارآفرین نمونه را آنهایی بخوانند که شبانه روز خود را برای یافتن یک میز و نشتن پشت آن می گذرانند. لذت خواندن یک گفتگوی پرانرژی و امید بخش را از دست ندهید! اگرچه وزارت کار برای چندمین سال پیاپی جشنواره کارآفرینی برگزار می کند و طی آن از عده ای تجلیل می کند و عکسی و دستی و جشنی و تمام! چه زمانی قرار است از نخبگان به شکل عملیاتی استفاده کنیم، خدا می داند! آنها که خیلی دنبال اصلاح الگوی مصرف هستند هم این گپ ما را از دست ندهند.
آقای عارف شنیده ایم شما از طرحی برای آبیاری زمین کشاورزی خود استفاده می کنید که اگر در سطح کشور اجرا شود مشکل بی آبی را حل خواهد کرد. توضیح می دهید داستان چیست؟
در زمین خودم شبکه ای بوجود آوردم که نیاز به هیچ گونه «انرژی» برای آبیاری ندارد اما هر جای باغ که فلکه باز شود آب ۶ متر فواره می زند. در این شبکه آب رسانی نه از برق استفاده شده و نه انرژی موتور و دیزل. با تلفیق یک فناوری قدیمی و با فناوری جدید این طرح را اجرا کردم. نیرویی را که باعث ایجاد این فواره می شود از شرایط زمین گرفتم. ایجاد انرژی به این صورت است که منبع تامین آب ۲۲ متر ارتفاع دارد و ۱۲۰۰ متر لوله کشی کردیم و فشار آب را به زمین پایین دست انتقال دادیم.
آن وقت ۶ متر فواره؟!
اوایل که می خواستیم این کار را انجام دهیم کسی باورش نمی شد و موقع ارائه طرح گفتند که امکان ندارد؛ باید ایستگاه پمپاژ داشته و ترانس برقی موجود باشد و آب از این طریق پمپاژ شود. الان بعد از ۴ سال از آن بازدید می کنند و طرح نمونه استان همدان هم شناخته شد. این طرح را به یک پروژه تحقیقی در قالب آب فراوان و برق سبز تبدیل کردم. اگر این پروژه به معنای واقعی اجرایی شود ما در ایران کمبود آبی نخواهیم داشت و علاوه بر آن صادر کننده هم خواهیم بود.
کمی باور کردنی نیست…
اگر کسی می گوید این طرح اجرایی نیست بیاید تا آن را ثابت کنم. حاضرم این را به تمام کارشناسان اثبات کنم. مقاله ای نوشتم تحت عنوان «انرژی های تجدید پذیر نهفته در ارتفاعات کوهستان های ایران؛ آبیاری ثقلی، برق سبز و توسعه پایدار» و این مسئله را از نظر عملی، علمی و تکنیکی و … بررسی کردم. این مقاله حاصل تجربه و پژوهش من است. مسئولان بیایند و بازدید کنند. علاوه بر این می خواهم توسط همین طرح، که هیچ انرژی مصرف نمی کند، برق هم تولید کنم.
چطور؟
ایجاد انرژی از طریق استفاده از اختلاف ارتفاع است و از این اضافه ارتفاع ایده ای به ذهنم رسیده و منتظر وام و کمکی حتی در زمینه تکنولوژی نیستم در سال جدید دستگاه مولد برق را می سازم و از آبی که اختلاف ارتفاع دارد برق تولید می کنم، البته این روش هنوز در دنیا استفاده نشده است.
ببینید ما آب را در دشت رها می کنیم و نهایتا در خوزستان جلویش را با ساخت سد کرخه و هزینه چندصد میلیارد تومانی می گیریم درحالی که انرژی اصلی ما در کوهستان هاست. دماوند ۴ هزار متر از سطح دریا ارتفاع دارد و دشت خوزستان از سطح دریا فقط ۲۰ متر اختلاف ارتفاع دارد. یعنی ما ۳۹۸۰ متر ارتفاع را از دست دادیم و سدی ساختیم که تنها ۹۰ متر ارتفاع ایجاد کرده است. در صورت اجرایی شدن پروژه ام می توانم بدون مصرف انرژی برق تولید کرده و بجای لوله های ۵۰ اینچی نفت لوله های ۱۰۰ اینچی آب را در کشور ایجاد و آب آن را تامین کنم.
از نظر اقتصادی برآوردی داشتید؟
سود این طرح اصلاقابل محاسبه نیست. من می گویم یک میلیارد متر مکعب آب با این طرح می توانم برای کشور به ارمغان بیاورم و ثابت می کنم، نه هزینه ای می خواهم و نه وام و نه هیچ. فقط طرح را بازدید کنند و پروژه را به من بسپارند. مسئولان می گویند اگر ۳۰ درصد آب کشور اضافه شود مشکل کم آبی حل خواهد شد. من خیلی راحت می گویم آب در دسترس کشور را یک میلیارد متر مکعب افزایش می دهم. هیچ امکاناتی هم نمی خواهم فقط پروژه ای را به من محول کنند و بگویند این را تحویل بده! من باتوجه به پتانسیل موجود این کار را انجام می دهم. البته اگر نیایند هم این کار را انجام می دهم. الان رایزنی های محلی را با جامعه هدفم انجام دادم. استقبال های محلی صورت گرفته و نهایتش این است که خودم انجام می دهم.
دقیق ترش را بگویید…
در ۵۰۰ هکتار زمین آب را ۸ برابر می کنم. درحالی که اگر می خواستم سنتی کشاورزی کنم که زمین کشاورزیم اصلاوجود نداشت. ابتدا در زمین پدرم صرفه جویی ایجاد کردم و بعد در این زمین آن را توسعه دادم. الان زمین خودم ۷۰ هزار متر است و ۳هزار اصله درخت را از این طریق آبیاری می کنم.
اگر قرار بود سنتی کشاورزی کنید نه کارآفرینانه، چه؟
اولین صرفه جویی اقتصادی این است که در سال ۸۳ باید ۵ میلیون تومان برای ترانس برق هزینه می کردیم و ۵ میلیون تومان هم برای تیر برق و تابلو و … به علاوه پول برقی که باید پرداخت می کردیم. این جدای صرفه جویی آبی است که داشتیم و تازه می خواهیم برق هم تولید کنیم. تولید برق در این پرو ژه، برای اولین بار، به نظرم یک انقلاب در کشاورزی است.
فکر می کردید به نتیجه برسید؟
پدرم وقتی می خواست آبیاری بارانی در زمینش ایجاد کند برخی از افراد روستا می خندیدند و می گفتند فلانی می خواهد استغفرالله در کار خدا دخالت کند. اما الان همه از طرح ما الگو می گیرند و حتی سه ماه منتظر می مانند که من یک روز فرصت کنم و دو ساعت بروم روی زمینشان بگویم با توجه به شرایط این طرح را اجرا کن…
قضیه فروش آکواریوم و داستان ماهی و وانت چیست؟
در فروش ماهی مشکلی به نام بازاریابی داشتیم. اولین ایرادی که مردم برای خرید آن می گرفتند این بود که این ماهی تازه است یا نه. یکی چشم ماهی را نگاه می کرد و یکی آبشش و …با توجه به تجربه ۹ ساله ای که که در فروش ماهی داشتم فکر کردم بهتر است ماهی را زنده بفروشیم. البته در این تجربه ۹ ساله هم شکست داشتم و هم موفقیت. سال ۸۱ به علت سرمایه گذاری اشتباهی که روی ماهی انجام دادم تمام سرمایه ام را از دست دادم.
هم پرورش ماهی داشتم و هم فروش. در پرورش ماهی ۵ سال در استان نمونه بودم. وقتی روی فروش آمدم در شبکه توزیع، مشتری زیاد گرفتم و سرمایه به اندازه شان نداشتم. نسیه دادن من را شکست داد. دو تا ماشین و خانه را فروختم و زندگی ام تقریبا به حالت ایست رسید. اما از «ماهی» به علت اینکه سرمایه ام را از دست داده بودم ناامید نشدم و با تجربیاتی که داشتم شرایط را برای خودم قابل تحمل کردم.
چه ایده ای به ذهنتان رسید؟
۷ سال پیش جزء زنده فروش ها بودم برای شخصی از همدان تا تهران در تانکر آب معمولی، ماهی می بردم. برای همین پژوهش هایی در بحث فروش انجام دادم. نقطه ضعف ها را که بررسی کردم، دیدم اگر ماهی را که با ماشین می برم، ببینم خیلی بهتر است. اولین کاری که کردم این بود که شیشه ای پشت سرم در تانکر زدم تا از آینه وسط که نگاه می کنم ماهی را ببینم. بعد کم کم شیشه ها را افزایش دادم و دیدم که تانکر دوام آورد.
این ماشین الان ۲ سال و نیم است در همدان کار می کند و استقبال خوبی از آن هم شده است. مردم خیالشان راحت است که ماهی تازه می خرند. البته دیگر این طرح را قبول ندارم و دارم طرح نویی را پیاده می کنم. شرکتی تاسیس کردم به نام «قزل منزل» که با روش جدیدتری ماهی را به منزل مردم می رساند.
کمی هم از شرکت جوینده تان بگویید که کلی بازتاب داشت و آنهایی را که گمشده ای داشتند به طرف شما کشاند!
کیفم سرقت شد و زمانی این اتفاق افتاد که به معنای واقعی به جایی رسیده بودم که بعضی ها به آن می گویند: باختن! فروختن خانه و ماشین سر قضیه ماهی و … وقتی برای گرفتن المثنی به اداره ثبت احوال می رفتم و می دیدم تعداد مراجعه کنندگان کم نیست، شروع کردم به تحقیقات. سر صحبت را باز می کردم و اینکه شما چه چیزی گم کردید و کجا و چگونه و … می خواستم بدانم مشکل او هم مثل من هست یا نه.
آماری در ذهنم شکل گرفت…« پس مثل من زیاد هستند.» یک داده خوب برای انجام پروژه. در اینترنت تحقیق کردم و نرم افزاری برای دسته بندی اطلاعات حجیم برنامه ریزی کردم. شرکت های معتبر برنامه نویسی را پیدا کردم. شرکتی حاضر شد در آن شرایط که هیچ پولی نداشتم مجانی برای من برنامه بنویسد…
مجانی؟ آنهم شرکت برنامه نویسی؟
البته این برنامه بعدا برایش ده ها میلیون سود داشت و دارد. پول نداشتم اما متقاعدشان کردم که این کاری که می گویم، شدنی است و بر اساس اعتقادی که درشان ایجاد کردم حاضر شدند برنامه را برایم بنویسند. همزمان با سازمان های پیدا کننده اشیای گمشده ارتباط برقرار کردم؛ تاکسی رانی، اتوبوس رانی، پست، مترو، راه آهن و فرودگاه، حرم امام رضا(ع) و … نتیجه این شد که من فهمیدم باید شرکتی تاسیس کنم. مکانی را اجاره کردم که میز و صندلی هم داشته باشد چون در صورت نداشتن میز و … باید یکی دو میلیون تومان هزینه می کردم. بعد شروع به نوشتن قراداد و تفاهم نامه با سازمانهای مربوطه کردم.
نتیجه؟
ماه اول ۴ هزار تومان، ماه دوم ۹ هزار تومان، ماه سوم ۳۵ هزار تومان، ماه چهارم ۹۰۰ هزار تومان، ماه پنجم ۳ میلیون و پانصد هزار تومان، ماه ششم ۵ میلیون و الان ماهی ۲۵ میلیون تومان در آمد دارم. این درحالی است که ابتدایی که می خواستم شرکت را راه بیاندازم برخی ها به شوخی می گفتند جورابم گم شده، توی بانک اشیاء تو نیست؟ یعنی ایده ام برایشان خنده دار بود.
سبک کار چطور است؟
نرم افزار را مجانی به سازمان های پیدا کننده می دهیم. آنها با ورود اطلاعات مشکل خودشان را حل می کنند و مردم می توانند با مراجه به پست مرکزی هر استان مدارک خودشان را در بانک ما جستجو کنند. اول یک جستجوی مجانی انجام می شود در صورتی که پیدا شده باشد آدرس می دهیم تا بروند و تحویل بگیرند.
اگر در سرچ اولیه پیدا نشد فرمی را پرکرده و مشخصات شیءگم شده را و مشخصات خودشان را می نویسند.
ما تمام اطلاعات گم شده ها را داریم و پیدا شده ها را هم داریم و وقتی جستجو می شود مدارک پیدا شده را تلفنی به صاحبش اطلاع می دهیم تا برود و فرضا در پست فلان شهر مدرکش را تحویل بگیرد و هزینه ای( دوهزار تومان) دریافت می شود. قرار است کار از این راحت تر هم بشود و اطلاعات از طریق sms به افراد اطلاع داده شود. شرکت جوینده در حال حاضر ۴۰ کارمند دارد و ماه بعد به ۷۰ نفر افزایش پیدا می کند.
برآورد اقتصادی طرحتان را حساب کردید؟
ما ثابت کردیم که اگر شرکت جوینده در کل کشور توسعه پیدا کند روزانه یک میلیارد و ۷۵۰میلیون تومان برای کشور صرفه جویی خواهد داشت…
چطور؟
وقتی یک گونی معادل ۶ هزار گواهی نامه گم و ابطال شود، اگر هر گواهینامه جمعا برای شما و دولت و سازمانهای صادر کننده ۵۰ هزار تومان هزینه داشته باشد، ۳۰۰ میلیون تومان هزینه خواهد داشت. با همین آمار که پیش برویم به یک میلیارد و ۷۵۰ میلیون تومان در روز می رسیم. من در جشنواره شیخ بهایی این رقم را گفتم و از آن دفاع کردم. اینکه چند بار مراجعه می کنید برای گرفتن المثنی، فیش واریزی، بنزین مصرفی، نیروی کار و انرژی و … همه اینها را که محاسبه کنیم به عدد بالای ۱۰۰ هزار تومان می رسیم. اگر میانگین ۵۰ هزار تومان هم باشد به رقم گفته شده در روز می رسیم. یعنی صرفه جویی ۷۰۰ میلیون دلار در سال برای کشور.
چقدر قبول دارید که جوانان کار ندارند و باید دولت برایشان کار ایجاد کند و …؟
احساس می کنم کسی که می گوید بی کار هستم خیلی بی دست و پاست! کار ریخته است و فقط یک فکر درست می خواهد. معتقد هستم کسی در هر کاری که هست باید مرتب توسعه اش بدهد. حتی فروشندگی هم اگر می کند آخر سال باید ۱۰ تا شعبه داشته باشد. به نظر من توسعه و بازار یابی باید درست باشد.
فرض کنیم گران ترین خوراکی دنیا خاویار باشد.
من یک کیلو خاویار درجه یک به شما می دهم، در یک کیسه فریزر بریز و دور میدان رسالت تهران برای فروش ببر. هیچ کس آن را کیلویی هزار توان هم نمی خرد. همه می گویند که قطعا یا خاویار نیست یا مشکلی دارد. پس اگر بهترین جنس دنیا را هم داشته باشید اما نتوانید به معنای واقعی معرفی اش کنید، باختید. زعفران را داریم و اسپانیا سودش را می برد. فله ای می خرد، گرمی بسته بندی می کند و به نام زعفران اسپانیا می فروشد، یک ارزش افزوده هم به خاطر اسپانیایی بودنش می برد.
آنوقت بی کارها در ایران چه می کنند؟ بعضی هاشان با پوش ذرت زعفران تقلبی درست می کنند و می فروشند. چرا کسی که می گوید بی کار است از همین فرصت ها استفاده درست نمی کند تا روی زعفران واقعی کار کند؟ زعفران تقلبی را که دیگر دولت راهش را نشان نمی دهد، کار خود مردم است. زمانی که شرکت جوینده را تاسیس کردم فقط ۱۰ تا خودکار و یک کامپیوتر پنتیوم تری از خانه ام آوردم و بعدا یک میلیون تومان قرض، از پدر و برادرهایم هم کمک گرفتم. داشته هایم را جمع کردم و شرکت جوینده را تاسیس کردم که کار بزرگی بود.
پس مشکل بیکاری کجاست؟
اگر بگوییم سرمایه ندارم، حمایت ندارم و … نمی شود چون نداشته ها خیلی بیشتر از داشته هاست. برخی جوانان می گویند من لیسانس دارم و فارغ التحصیل شدم. بدترین کلمه همین فارغ التحصیل شدن است. گیریم که هزار تا کتاب خواندم تا فارغ التحصیل شدم. اگر بروم یک کتابخانه با چندهزار کتاب که من نخواندم آنوقت هم فارغ التحصیل شده ام؟ برخی ها امکانات و شرایطی از نظر ذهنی و روحی و مالی ندارند اما به نظر من مهمترین چیزی که ندارند «فکر» است چون نمی آیند داشته هایشان را لیست کنند به جای نداشته ها. به فرض من یک پسرعمویی دارم که ۱۰ هزارتومان پیش او اعتبار دارم، خوب این یک داشته است!
به غیر از این چه؟
من تا وقتی که کارآفرین نشده بودم نمی دانستم از طریق کارآفرینی می توان ظرفیتهای بیشتری ایجاد کرد. در پیگیری ها برای انجام کارهایم نزد مسئولان فهمیدم اگر قرار باشد مثل همه درخواستم را بگویم پس هیچ فرقی با همه ندارم. وقتی که می روم اولین کاری که می کنم این است که تمام کارهایم را حتی در حد ۲۰ کلمه تشریح می کنم.
در تعریف جهانی معلولیت، سازمان ملل یا یونیسف تعریف جدیدی از معلویت ارائه داده است؛ معلول کسی است که نتواند با جامعه اطرافش ارتباط برقرار کند. اینکه معلول روی ویلچر را معلول بدانیم کاملااشتباه است. قبل از ریشه کن شدن بی آبی و بی کاری و … باید «بی فکری» ریشه کن شود. چون اول باید فکر کرد تا بعد به تولید رسید. اگر جوان کار داشته باشد هم مشکلات روحی و روانی کم می شود و هم معضلات اخلاقی کم شده و هم امنیت بالامی رود.
به نظرتان مشکل چرخه کند تولید در کشور چیست؟
مشکل چرخه تولید «برنامه ریزی» است و چه مردم و چه مسئولان به اندازه مشکلاتی که بر سر راه تولید ایجاد می کنند، مقصرند. کارخانه ای که نیاز به وام دارد خیلی بهش سخت می گیرند. به نظر من مشکل از شخص بانکی نیست، مشکل از مشاوری است که در برنامه ریزی خود می گوید این کارخانه در خط تولید خود باید فلان قدر سرمایه در گردش داشته باشد. طرح دادنش مهم نیست اما اگر مشاور یک بازار جدید را به شخص معرفی کند مهم است.
طرز فروش هم غلط است. اینکه فرضا پرورش قارچ یا گاوداری را جایی می زنیم که شرایط مناسبی ندارد. مثلابرای تهیه مواد و مصالح مورد نیاز باید کلی مسافت طی شود. درصورتی که مثلااگر بخواهیم پودر ماهی تولید کنیم باید کارخانه اش جایی باشد که مواد اولیه اش هم نزدیک مکان باشد. با همین فکر کارخانه ای قرار است بزنم که در آینده هیچ کس نمی تواند با من رقابت کند!
مشکل تولید ما بیشتر به علت نداشتن برنامه ریزی و راه فروش است، بعد دولت. از همان ابتدا نیاز سنجی و امکان سنجی نمی شود بعد که به مشکل خوردیم ، می گوییم هزینه ها بالاست. خوب اگر ماده اولیه در نزدیکی محل تولید باشد چنین مشکلی پیش نمی آید.
پس بروکراسی چه؟
در کار خودم همه درها را یکی یکی و با احترام می زنم. بعد صدایش را بلند می کنم و اگر بسته بود درهای بعدی و بعدی، اگر نشد از همان اولین در شروع می کنم به شکستن درها. این را در بحث جوینده و ماهی و گرفتن مجوز کارخانه اجرا کردم. تمام «نه» و «نمی شود» ها را کنار زدم. می گوییم بروکراسی اداری؛ یک کارمند می تواند وظیفه اداری خودش را انجام ندهد؟ باید انجام دهد اما مسئله ای که وجود دارد این است که برای انجام کارمان به ادارات، دو منظوره وارد شویم…
یعنی چی؟
اگر می خواهم برای گرفتن مجوز کاری به اداره آب بروم چه اشکالی دارد تحقیقی هم برروی آب معدنی انجام دهم؟ دو سه منظوره که وارد اداره ای شوی نه تنها از کارت عقب نمی مانی بلکه بروکراسی اداری برایت تبدیل به فرصت هم می شود. دنبال کاری می رویم، فرضا «جهاد» بن بست ایجاد کرده و می گوید به علت منابع طبیعی است.
خب همین منابع طبیعی تعریفش چیست و به چه صورت می توان از آن پول در آورد و اگر کارشناسی در مقطعی مخالفت می کند، علتش چیست؛ مثلاوجود رودخانه… خب این یک پتانسیل و فرصت است! به نظر من بروکراسی اداری را هم می توان تبدیل به فرصت کرد. برخی ها می گو یند که می خواهند در یک زمینه فعالیت کنند که به نظر من درست نیست. مشکل ها باید آنالیز و حل شوند. من به کسی که کتاب «مشکلات را چگونه شکلات کنیم» واقعا احسنت می گویم. مشکلات را می توان شکلات کرد. وقتی مشکلی آنالیز شد اتوماتیک وار راه حل ها هم پشت سرش می آید.
تعریف کارآفرینی از نظر شما چیست؟
همه تعریفات خوبی دارند و نیاز به تعریف جدید نیست؛ تبدیل ایده به پدیده و … ولی به معنای واقعی کارآفرینی یعنی مبارزه با مشکلات. حداکثر ریسک و خطر و مشکل. اگر کسی به معنی واقعی با آن درگیر و پیروز شد، کارآفرین است.
ایده ها چطور به ذهن شما می رسند؟
هر چیزی را در هر حالتی که به ذهنم بیاید، یادداشت می کنم، چه در حالت رانندگی و چه در خواب. یادداشت ها خیلی کمک کردند و بیش از ۵۰ درصد از پیشرفتم به خاطر همین یادداشت هاست. چیزی که یک لحظه به ذهنت می رسد و ممکن است چند ثانیه بعد فراموش شود تبدیل به قطعه ای از یک پازل بزرگی می شود که ما در آن زندگی می کنیم. وقتی پازل ها کنار هم چیده می شود و ایده روی کاغذ جان گرفت به مرور تبدیل به یک فرصت و شرایط استثنایی می شود.وقتی با این شرایط پیش رفتید دیگر نگران این نیستید که ایده تبدیل به پدیده می شود یا نه چون قرار نیست همان لحظه این اتفاق بیافتد. قطعات پازل کنار هم بعد از مدتی جور می شوند و بعد از چند روز چندین ایده خوب خواهیم داشت.
فرزند هم دارید آقای عارف؟
یک دختر ۱۲ساله و یک پسر ۱۰ ساله…
همان موقع گوشی همراهش را در می آورد تا آخرین اس ام اس رسیده را نشانم دهد؛ سلام بابایی چرا تماس نمی گیری؟
فرزندانتان را چطور ایده پرور بار می آورید؟
فقط می گویم هرچه به ذهنتان آمد، بنویسید. عادت کردند که کنکاش کنند و بگویند. من گفتن را قبول نمی کنم و می گویم باید بنویسید. بهشان می گویم فکر کنید چه چیزهایی اگر بشود خوب است؟ بعد بشمارید ببینم چند تا اختراع در ذهنتان دارید؟ آخرین فکری که پسرم گفت این بود که چه کنیم که اگر اتو افتاد، برقش قطع شده و آتش سوزی نشود.
من بابت هر ایده بچه ها را تشویق می کنم و بهشان جایزه می دهم. مدرسه به دخترم گفتند درباره مخترع بنویس و همه دنبال ادیسون و گالیله و… رفتند. من گفتم نگاه کن اطرافمان ببین چه مخترعانی داریم. رفتیم و درباره پرفسور موسیوند که اهل روستاهای اطراف همدان است و قلب مصنوعی اختراع کرده، تحقیق کردیم که تحقیق در مدرسه اول شد.
و حرف آخر ؟
خواستن توانستن است و «ایرانی» می تواند…
منبع: