آیا شما هم از آن دسته افرادی هستید که با دیدن یک آدم پولدار سریع می گویید: «یا کار خلاف کرده یا از وقتی به دنیا آمده پولدار بوده!»؟ آیا شما هم چشمتان را روی حقیقت می بندید و تنها تلاشتان برای بهتر کردن زندگی غر زدن است؟ خوشبختانه در حالیکه اطراف ما از این دست آدمها دیده میشوند عدهای هم هستند که از غیرممکنها، «ممکن» ساختهاند و توانستهاند به پیشرفتهای بزرگی برسند. در کنار آدمهایی که آیههای یاس و نا امیدیشان مدام به گوش میرسد ، شاید بد نباشد فراز و فرود مسیر پیشرفت کسی را بخوانید که روزی در سیاه ترین موقعیت ممکن زندگی کرده اما این روزها کارگاه بزرگ و فعالی دارد و تبدیل به یک کارآفرین شده است.
امید؛ معجزه ای فراگیر!
“روزی چندین قورباغه داخل چاه افتادند. حیوانات جنگل با دیدن قورباغههای بی نوا، کنار چاه آمدند و همه با هم گفتند: “شما نمیتوانید خودتان را نجات دهید. عمق این چاه بسیار زیاد است و جثه شما جوابگوی این چاه عمیق نیست. قورباغهها هم یکی پس از دیگری با ناامیدی تمام دست از تلاش بر میداشتند و به ته چاه سقوط کردند. اما در این میان یکی از این قورباغهها با تلاش مضاعف به بالا آمدنش از چاه ادامه می داد، همه با خودشان میگفتند:” این قورباغه چه حیوان لجبازی است که به توصیههای ما گوش نمیکند! اما قورباغه لجباز به هر ترفندی بود موفق شد خودش را نجات دهد.” زمانی که قورباغه بالا آمد فکر کردند او قویترین قورباغه دنیا است، اما آن قورباغه ناشنوا بود و بنابراین حرف های ناامید کننده را نشنیده بود.
این مقدمهها را چیدیم تا بگوییم امید، حس شگفتانگیزی است، روزنه نوری است که وقتی به زندگی کسی بتابد باعث بوجود آمدن اتفاقات جالب و عجیبی میشود.گاهی لازم است ما هم خودمان را برای آیه یاسی که اطرافیان میخوانند به ناشنوایی بزنیم حتی اگر در تاریکترین نقطه زندگیمان قرار داریم. “مرتضی پارسا” سوژه این شماره سرنخ مثل بعضی از افراد موفق تلاشش را از یک نقطه سیاه شروع کرده است. او می گوید: «زندگی من تا سن ۱۹ سالگی اصلا وضعیت خوبی نداشت. من از همه جهت مشکل داشتم. این مشکلات تا حدی بودند که من همه امیدم به زندگی را از دست داده بودم. حتی تا حد خودکشی هم پیش رفتم. آن وقتها واقعا احساس عجز می کردم، فکر میکردم هیچ کاری نمی توانم انجام دهم. یک روز که از همه جا ناامید شدم گوشه ای تنها نشستم و اشک ریختم، از خدا خواستم دست من را بگیرد و مرا از این زندگی نجات دهد. مدتی بعد اتفاقاتی افتاد که فهمیدم خدا صدایم را شنیده و دستم را گرفته است. از همان روز سعی کردم همان طور که خدا دستم را گرفته، من هم تمام سعیام را برای تغییر زندگی بکنم.»
سختی بکشید تا خودتان را بسازید
مرتضی قبل از این که بخواهد زندگی اش را تغییر دهد در یک کارگاه رنگ کاری چوب، مشغول به کار بود اما دوست نداشت در آن محیط کار کند به همین دلیل تصمیم گرفت از جای دیگری شروع کند: «دیگر نمیخواستم در کارگاه قبلی کار کنم، برای همین افتادم دنبال کار. یک روز از جلوی سپر سازی رد شدم. فکر کردم این کار به درد من می خورد. داخل مغازه رفتم و گفتم میخواهم شاگردی کنم. صاحب مغازه بدون این که مرا نگاه کند با بی حوصلگی گفت که شاگرد لازم ندارد. اما من کم نیاوردم و گفتم من پول نمیخواهم، فقط میخواهم کمی کار کنم.
خلاصه آن قدر سماجت کردم که صاحب مغازه قبول کرد چند وقتی آنجا کار کنم تا کار را یاد بگیرم. آن وقتها من زندگی ام را از راه انعام مشتریها میگذراندم. اوایل انعامها خیلی کم بودند اما بعد از این که کمی در مغازه جا افتادم حداقل پول کرایه تاکسی را در میآوردم. آن موقع، من فقط با همه وجود میخواستم کار کنم. برای همین خیلی زود پیشرفت کردم.
بعد از مدتی ، با دوستم یک سپرسازی راه انداختم. اوضاع به خوبی پیش میرفت اما متاسفانه در حالیکه اصلا انتظارش را نداشتم شریکم مرا با کلی قرض و بدهی تنها گذاشت و رفت و من دوباره بدون اینکه چیزی داشته باشم تنها شدم.”
این اولین شکستی بود که مرتضی در زندگیاش آنرا تجربه کرد، اما چون نمیخواست به زندگی سخت گذشتهاش برگردد دوباره تصمیم گرفت از جایش بلند شود و فعالیت کند:” وقتی شکست خوردم با همه قدرت روی ترسهایم پا گذاشتم. چون میدانستم اگر بترسم همه چیز تمام می شود و من دوباره به همان آدمی که در گذشته بودم تبدیل میشوم. برای همین بیاعتنا به مشکلاتم توانستم با قرض کردن از آشنایانم یک موتور بخرم. تنها کاری که آن زمان به ذهنم می رسید کار کردن در پیک موتوری بود.
به یکی از دوستانم که در پیک موتوری کار میکرد موضوع را گفتم و او هم مرا به صاحب کارش معرفی کرد. آن موقعها من حتی پول کافی برای خرید یک لباس درست و حسابی نداشتم و برای همین حس خوبی به خودم نداشتم. من هرروز به امید اینکه زودتر از این شغل بیرون بیایم کارم را شروع می کردم.
بعد از اینکه توانستم با کارکردن در پیک موتوری بدهیهایم را بدهم تصمیم گرفتم این کار را با آنکه یک کار شرافتمندانه و مفید بود برای همیشه کنار بگذارم. چون میخواستم بیشتر پیشرفت کنم و میدانستم آنجا، جای من نیست. تصمیم گرفتم به کار اصلی خودم که به آن علاقه داشتم و فوت و فنش را میدانستم برگردم. با چند نفر در این مورد مشورت کردم و دوباره به همان کار اولم برگشتم اما این دفعه ۱۸۰ درجه تغییر کرده بودم.»
هنر پس انداز کردن
مرتضی ادامه داستانش را این طور تعریف میکند:« وقتی به شغل قبلیام یعنی رنگ کاری مبل برگشتم واقعا از کارم لذت میبردم. گاهی حتی بیشتر از معمول کار می کردم. یادم میآید با اولین پولی که جمع کردم میخواستم یک گوشی موبایل بخرم. با یکی از دوستانم که واقعا مشاور خوبی برایم بود مشورت کردم. او از من خواست به این فکر کنم که در آن شرایط واقعا به گوشی موبایل احتیاج دارم یا نه. صادقانه گفتم نه احتیاج ندارم اما دلم می خواهد داشته باشم. آن موقع هنوز گوشی موبایل اینقدر ضروری و واجب نبود و عمدتا افراد برای کلاس بالا بودن آن را خریداری میکردند. دوستم به من توصیه کرد که تا می توانم پول جمع کنم و از این خریدهای غیر ضروری خودداری کنم. من هم حرفش را پذیرفتم و همه پولی که درمیآوردم را پس انداز کردم.
در آن روزها من هزینههای زندگیام را به حداقل رسانده بودم. بالاخره با یک میلیون و ششصد هزار تومان توانستم یک کارگاه شریکی برای رنگ کاری چوب مبل بزنم که خدا را شکر کارم در آنجا خیلی خوب پیش رفت.
برای اینکه مشتریهای ثابت پیدا کنم؛ همه سفارشها را به بهترین شکل ممکن انجام میدادم. طولی نکشید که در کار رنگ کاری صاحبنظر شدم و بقیه افرادی که در این کار بودند از نظر من استفاده میکردند. همان موقع بود که احساسکردم این کارگاه کوچک برای من کافی نیست و باید کارم را گسترش بدهم. به سختی ۵ میلیون تومان پول جمع کردم و با پرداخت اجاره سیصد هزارتومانی، یک کارگاه دیگر اجاره کردم.
تقریبا همه اطرافیانم به من هشدار دادند که این کار عاقلانه نیست. اما من به هیچ کدام از آن حرفها گوش نکردم. چون دلم میخواست پیشرفت کنم. به نظر من بدترین چیز در کاسبی این است زمانی که میتوانید پیشرفت کنید دست از تلاشتان بردارید.”
حدود پیشرفتتان را علامت بگذارید
طمع و زیاده خواهی برای پول درآوردن، نتایج خوبی به دنبال نخواهد داشت. در عین حال اگر این عامل وجود نداشته باشد شما در برهه زمانی خاصی ، درجا میزنید و هیچ وقت رشد نمیکنید، مرتضی پارسا مرز بین موفقیت و شکستی که ممکن بود طمع و زیاده خواهی برایش رقم بزند را خوب فهمید: « خدا را شکر در مدت کوتاهی، کار من و کارگاهم گرفت و توانستم حتی برادرم را بیاورم پیش خودم. من دوسال رنگ کاری مبل انجام دادم. بعد از این که ، در این کار به اندازه کافی پیشرفت کردم با خودم فکر کردم می توانم رویه کوبی مبل هم انجام دهم.
بعد از آن دوباره همه سعی خودم را کردم و توانستم از سود این دو کار، یک کارگاه نجاری راه بیندازم و دیگر به جایی رسیدم که تقریبا همه کارهای مبل را خودم انجام میدادم. اما من و برادرم در همین جا متوقف نشدیم و باز هم به فکر گسترش کارمان بودیم و الان یک کارگاه بزرگ هزار نفری داریم و دست خیلی از کسانی که مثل گذشته خودم هستند را گرفتهایم.”
فوت و فنها را یاد بگیرید
اگر شما هم قصد دارید از همین الان تغییر اساسی در زندگی خود ایجاد کنید و اتفاقی به “رنگ کاری مبل” علاقه دارید بد نیست قدم به قدم با مرتضی پارسا همراه شوید تا از زیر و بم رنگ کاری چوب مبلمان برایتان بگوید.
مرتضی پارسا کارش را از شاگردی شروع کرده و معتقد است تخصص در این کار حرف اول را می زند. او میگوید برای شروع کار لازم است این کار را درست یاد بگیرید.
بعد از این که همه فوت و فنهای لازم را از استادتان یاد گرفتید میتوانید یک کارگاه داشته باشید. لازم نیست برای شروع این فعالیت کارگاهتان ظرفیت بالایی داشته باشد:”اولین کارگاه من به سختی ظرفیت۱۰نفر را داشت. آن موقع ها من فقط رنگ کاری چوب مبل میکردم. از کارگاه های مبل سازی چوب را می گرفتم و رنگ می کردم. این کار برای من سود زیادی داشت و درباره بازار کارش هم باید بگویم در کل سفارش هم در این زمینه هیچ وقت کم نیست.
بعد از مدت دو سال، سرمایه اولیه من تقریبا ۵برابر شد. برای همین ، یک کارگاه چوب بری و نجاری هم احداث کردم. بعد از اینکه چوبهای کارم را خودم برش دادم، سود کارم خیلی بیشتر شده بود. چوب را به صورت عمده خریداری میکردم، برششان می دادم و رنگ کاریاش هم بر عهده خودمان بود.”
از پارسا میخواهیم کمی درباره روش کارش توضیح بدهد، او در این خصوص میگوید:”ما ابتدا چوب را در کارگاه نجاری برش میدهیم و با ابزارهای دقیق اندازه گیری، آن ها را به اندازه های دقیق در میآوریم.
بعد از آن، سطح چوب را به خوبی سمباده میکشیم تا به یک سطح صاف برسیم. بعد از آن، یک لایه آستر یا همان بتونه را روی چوب به وسیله قلم مو پیاده می کنیم. بعد از اینکه ، لایه اول خشک شد دوباره روی آن سمباده میکشیم تا بتونههای اضافه کنده شود.
بعد از آن لایه دوم آستر را روی آن پیاده میکنیم، خشک شدن هرکدام از این لایهها یک شب طول میکشد. بعد از این که لایه دوم هم خشک شد و سمباده کشیدیم دو لایه رنگ را روی چوب به همان ترتیبی که آسترها را پیاده کردیم اسپری میکنیم. مجموع این کارها در کارگاه من توسط عدهای که در آن زمینه تخصص دارند انجام میشود.”
توصیه انتهایی پارسا برای کسانی که قصد دارند وارد بازار کار شوند، توصیه ای بسیار مهم است:” اوایل راهاندازی کارگاه، من و برادرم اغلب کارهای را خودمان انجام میدادم اما در این شرایط هم گاهی به جای سود ضرر هم میکردیم. اما مدتی گذشت و سوددهی ما شروع شد. درباره شغلی که دارم باید بگویم امکان ندارد کسی این کار را بلد باشد و هیچ وقت به سود دهی نرسد، کمی زمان می برد اما وقتی کار روی غلتک بیفتد نتیجه خیلی خوبی به همراه دارد. توصیه به آدمهایی که از من مشاوره میخواهند این است که برای رسیدن به موفقیت صبر کنید، تا صبر نداشته باشید موفق نمیشوید.”
ریحانه تهرانی| به نقل از مجله سرنخ ( همشهری)